hamedhamed، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

نفس مامانی

دو تا متن دلنشین تقدیم به مامانای مهربون

يك پسر كوچك از مادرش پرسيد: چرا گريه مي كني مادرش به او گفت : زيرا من يك زن هستم . پسر بچه گفت: من نمي فهمم مادرش او را در آغوش گرفت و گفت : تو هيچگاه نخواهي فهميد بعدها پسر كوچك از پدرش پرسيد : چرا مادر بي دليل گريه مي كند پدرش تنها توانست به او بگويد : تمام زن ها براي هيچ چيز گريه مي كنند پسر كوچك بزرگ شد و به يك مرد تبديل گشت ولي هنوز نمي دانست چرا زن ها بي دليل گريه مي كنند بالاخره سوالش را براي خداوند مطرح كرد و مطمئن بود كه خدا جواب را مي داند .او از خدا پرسيد : خدايا چرا زن ها به آساني گريه مي كنند؟ خدا گفت زماني كه زن را خلق كردم مي خواستم كه او موجود به خصوصي باشد بنابراين شانه هاي او راآن قدر قوي آفريدم تا بار همه دنيا را به دوش ...
5 اسفند 1391

بدون عنوان

باورتون نمیشه از بس دنبال حامد دویدم خسته شدم هی مییره پشت پرده تو سالنک میارمش هنوز نشسته باز میره.گلکم یه اداهایی در میاره که میخوام از خوشمزگی بخورمش وقتی گردنشو میبوسم یه خنده های قشنگی میکنه وای که چقدر ناز میشه.تپلکم دوست دارم تا همیشه
5 اسفند 1391

بدون عنوان

پدرو مادر . . .     ( قند ) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . . اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید ! حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد ! دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . . . . . . وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . . و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ...
5 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامانی می باشد